بین سکوت و فریاد حرف دلم این شعرها
ناگفته ها زیادی خاک خوردن این حوالی
.....
زندگییم بیگاری بیکاری رو بیکاری
جون میگیره این قلم اونم یه گهگاهی
پیر شدو هی جوان شد بالا اومد خزان شد
نهان که شد همین شد اخر قصه این شد
دل خوشیم شده شعر اخر بشه ختم به خیر
تو باتلاقم گرفتار چقد بلنده دیوار
خدایا تو کمک کن پاره کنم این حصار
نظرات شما عزیزان:
.gif)